آروین عزیز مامانآروین عزیز مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آروین عسل مامان و بابا

آروین و اسباب بازیهاش

یه مدت بود که به آروین گفته بودم که اسباب بازیهاشو تو اتاق خودش بازی کنه آخه به یدونه دوتا که راضی نمیشه مثلا اگه بخواد با ماشیناش بازی کنه همشو میاره. البته توی هال میاورد اسباب بازیهاشو اما نمیزاشتم زیاد ریخت و پاش کنه. خلاصه یه روز آروین بهم گفت مامان میشه اسباب بازیهامو بیارم بچینم رو مبل ؟ منم گفتم باشه بیار بچین. با خودم گفتم الان یکی دوتاشو میاره اما نتیجه این شد که میبینین. البته اینجا وسط کار بود که من عکس گرفتم. آروین گفت جعمش نکنیم تا بابا بیاد ببینه. وقتی علی اومد خونه خیلی تعجب کرد که چطور من اجازه دادم آروین همه اسباب بازیهاشو بیاره تو هال . خوب مادره دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
17 شهريور 1392

یه پست دو منظوره

سلام با غیبت طولانی ما اول اینکه یه مدت اینترنت نداشتیم و بعدشم چند تا مهمونی پشت سر هم داشتم به این خاطر دیر اومدم. یه خبر اینکه من خیلی وقت بود میخواستم یه وبلاگ آشپزی باز کنم که بالاخره موفق شدم. اینجا هم لینکش کردم. اسمش رو گذاشتم "آشپزی با الی" از آروین خان هم باید بگم که پسرم هم شیطون تر شده وهم خیلی شیرین زبونی میکنه . به حرفای منم بیشتر گوش میده قربونش برم. یه شب که من و آروین تنها بودیم یه سری سوال ازش پرسیدم که جواباش برام خیلی جالب بود. اینم مصاحبه من و آروین خان من:چه کارتونی رو بیشتر از همه دوست داری؟ آروین: کارتون آب اسفنجی (باب اسفنجی) من:چه غذایی رو بیشتر دوست داری؟ آروین: من دوست دارم همش مرغ بخ...
12 شهريور 1392

بالاخره تونستم

خیلی وقت بود که میخواستم یه وبلاگ برای پسر نازنینم درست کنم. امشب تونستم البته به کمک بیخوابی. اروین جان امیدوارم یه روز از خوندن این مطالب لذت ببری. دوست دارم ...
8 شهريور 1392

اولین استخر

چند روز پیش بابایی به آروین و باربد گفته بود که یه روز میبردشون استخر. بچهها خیلی ذوقزده شده بودن بالاخره روز موعود رسید و بابا بردشون استخر . باربد و عمه خونه عزیز بودن و ما رفتیم اونجا . به آروین وباربد گفته بودیم باید دست به سینه بشینید بچم خودشو بغل کرده. این خانوم خوشگل هم حلما جونه دختر خاله ندا که اومده بودن پیش عزیز بچهها تو استخر خیلی بهشون خوش گذشته بود از اونجا عکسی ندارم چون بابا علی جون فیلم گرفته ازشون که خیلی دیدنیه. اینم آروین بعد از استخر که حسابی خسته است.   ...
25 مرداد 1392

سفر شمال

خیلی وقت بود که ما تصمیم داشتیم بریم شمال اما همش کار پیش میومد و نمیتونستیم بریم . بالاخره هفته پیش با عمو فریدون اینا رفتیم شمال که خیلی خوش گذشت. آروینم با اینکه به خاطر سردی آب نتونست آب بازی کنه، اما بهش خوش گذشت. صبح موقع راه افتادن تا آروینو صدا زدم بیدار شد . پسرم دیگه بزرگ شده و تو ماشین اصلا اذیت نمیکنه البته بیشتر مسیرو خواب بود. هوا خیلی خوب بود ابری و کمی هم بارونی. موقع عکس گرفتن آروین اینطوری ژست میگرفت     این سفر سه روزه خیلی خوش گذشت آروینم خیلی اذیت نکرد .   ...
17 مرداد 1392

آروین خان هاپو می شود

آروین خان ما وقتی تو ماشینه دوست داره شیشه پایین باشه و بهش باد بخوره یه روز دیدم که مثل هاپو زبونشم در اورده بود بیرون خیلی با مزه شده بود.   ...
6 مرداد 1392

جدا خوابیدن آروین خان

چند وقت بود که تصمیم داشتیم آروینو شبا هم تو اتاق خودش بخوابونیم. قبلا بعد از ظهرا تو اتاقش میخوابید اما شبا نه. تختشو گذاشته بودیم بغل تخت خودمون و شبا اونجا میخوابید. عید موقع خونه تکونی میخواستم تختشو ببرم تو اتاق خودش که بابایی دلش نیومد جداش کنیم. اما چون اتاق خودمون خیلی گرفته شده بود به بابایی گفتم که تختو جابه جا کنیم حالا اگه هم تنها نخوابید یه مدت پیشش میخوابم. روزی که میخواستیم تختو جا به جا کنیم از صبح رو مخ بچم کار کردم . گفتم تختتو میبریم تو اتاق خودت اتاقت قشنگ میشه  بالشهای خوشگل برات میزارم  خلاصه از این حرفا. بابایی که اومد آروین دوست داشت زودتر این کارو بکنیم. ...
30 تير 1392