آروین عزیز مامانآروین عزیز مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

آروین عسل مامان و بابا

بدون عنوان

این روزا آروین خان ما برای عکس گرفتن ناز میکنه و نمیزاره یه عکس خوب ازش بگیریم . بیشتر دوست داره اون ازمون عکس بگیره. انصافا هم عکسهای خوبی میگیره. چند روز پیش داشتیم میرفتیم بیرون و وقتی حاضر شدیم دیدم که آروین نشسته روی مبل وفرصت خوبیه برای عکس گرفتن قربون اون ژستت اینم چند تا عکس از پارک رفتن آروین خان آروین عاشق سرسره است و توی پارک فقط سرسره سوار میشه و به سرسره میگه سرسرو اینم آروین ورزشکار هفته پیش با عمو فریدون اینا که پسر عمه علی جونه رفته بودیم توچال و خیلی خوش گذشت. عمو فریدون و سپهر عزیز و آروین   ...
25 تير 1392

نامه ای به پسرم

سلام عزیز دلم. سلام همه زندگیم. این روزا تو خیلی شیرین زبونی میکنی. میای بهم میگی مامان دوست دارم وقتی بهت میگم منم دوست دارم میگی من عاشقتم دیگه نمیدونم چی بهت بگم . یه لذتی داره که نمیشه توصیفش کرد. اگه دستم یا پام بخوره به جایی ودرد بگیره میدویی میای منو بوس میکنی قربون مهربونیت برم. اگه ببینی  توی tv دونفر دارن دعوا میکنن میگی مامان من اینا رو دوست ندارم.وقتی با تلفن با  کسی حرف میزنی اول میگی دلم تنگ شده بعدش هم میگی برام پاستیل بخر آخه تو عاشق پاستیلی قربونت برم. از شیرینی تو هرچی بگم کم گفتم. بودن تو و داشتن تو یه موهبت خیلی بزرگه . عاشق بغل کردن و بوسیدنتم. وقتی بوست میکنم میگی مامان سیر شدی منم میگم نه مگه میشه از...
12 تير 1392

تفریحات تابستونی آروین خان

این چند روز به آروین خیلی خوش گذشت. چهارشنبه قرار بود با عمو حسن اینا بریم تاتر کمدی.قبلش آروین و بردیم پارک حسابی بازی کرد. بعدش هم رفتیم تاتر. خیلی تاتر جالب و خنده داری بود . انقدر خندیده بودیم که لپامون درد گرفته بود آروین هم خیلی خوشش اومده بود . دست میزد و انقدر محو نمایش شده بود که حواسش به هیج جا نبود   دیروز هم با عمو آرش و دختر گلش عسل خانوم رفتیم کن سولقان اما سر از امام زاده داوود در آوردیم. آروین هم اصلا اذیت نکرد قربون اون پاهاش برم پا به پای ما اومد.     اینم آروین خان در حال بازی با کادوهای تولدش اینم...
9 تير 1392

شیربن زبونی های آروین

یه روز توی ماشین بودیم. آروین دستشو کرده بود تو دهنش. بهش گفتم" مامان تو که بچه نیستی دستتو کردی تو دهنت" با حالت اعتراض گفت " معلوم بچه نیستم من آروین غلام حسنی هستم"   آروین شبا که میخواد بخوابه به ما شب به خیر میگه: " مامان شب به خیر    بابا شب به خیر    خودمم شب به خیر"!!!!!
3 تير 1392

بدون عنوان

چند شب پیش آروین تو خواب ناله میکرد قربونش برم. بیدار شدم دیدم تب داره. زود بابایی رو بیدار کردم. خیلی ترسیده بودم . آروین و بیدار کردیمو بهش دارو دادیم  فداش بشم نمیتونست بخوابه. دست و صورتشو شستیم اما بازم تب داشت . توی خواب حرف میزد میگفت " بابا کیک من کجاست" هم خندم میگرفت هم ناراحت میشدم. بالاخره دارو یکم تاثیر گذاشت و آروین خوابید ولی من وبابایی نتونستیم بخوابیم همش تبشو چک میکردیم. صبح که بیدار شد دیدم بازم تب داره بردیمش پیش دکتر اما خدا رو شکر چیزیش نبود یعنی علایم مریضی نداشت . دکتر از آروین پرسید صبونه خوردی آروینم گفت آره ولی الان خوابم میاد. خلاصه اومدیم خونه. بعد از ظهرم مهمون داشتیم عمه سارا و باربد اومدن. با او...
3 تير 1392

آروین مامان بزرگ شده

امروز آروین داشت توی اتاقش بازی میکرد. منم رفتمو ازش عکس گرفتم. بعد از دیدن عکسها فهمیدم که آروینم چقدر بزرگ شده و من متوجه نشده بودم.     ...
21 خرداد 1392