آروین عزیز مامانآروین عزیز مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

آروین عسل مامان و بابا

تیپ جدید آروین خان

بلاخره بعد از یه غیبت طولانی ما اومدیم. این چند وقته که نبودیم اتفاق خاصی نیفتاده. مهمترین اتفاق کوتاه کردن موهای آروین بود که خیلی پسرم تعغییر کرده خودش که میگه یه آروین دیگه شدم. کلاس زبان هم که همچنین میره و خدا رو شکر خیلی دوست داره. معلمش هم میگه که خیلی خوبه تو کلاس و زود یاد میگیره. الان چند روزه که سرما خورده و حال نداره. دیشب هم که رفته بودیم خونه عموحسن اینا آروین خیلی آروم بود. تازه گی ها خیلی زود بهش بر میخوره اگه جلوی کسی دعواش کنیم ناراحت میشه و زود میره تو اتاقش. یه دونه عکس هم از شب یلدا مونده که اینجا میزارمش. هنوز موهاش بلند بود. ...
28 دی 1392

کلاس زبان

از چند وقت پیش باآروین زبان انگلیسی کار میکردم . خیلی علاقه نشون میداد و هر روز چند تا کلمه جدید یادش میدادم. روزی هم که من یادم میرفت خودش میگفت . همه رنگها رو یاد گرفته بود. خاله آروین هم     بن بن بن انگلیسی براش خریده بود و آروین عزیزم هم هر روز کلمات بیشتری یاد میگرفت. منم که دیدم آروین خیلی علاقه نشون میده بردمش کلاس زبان ثبت نامش کردم. هم سرگرمیه خوبیه براش و هم زبان یاد میگیره خلاصه پسرم دیگه درس و مشق داره. این دو تا عکسم وقتی داشتیم میرفتیم کلاس ازش گرفتم. اینم از آروین خان توی کلاس آروین بت من ...
17 آذر 1392

بدون عنوان

این روزا آروین خان ما خیلی شیطون شده و نمیزاره یه عکس خوب ازش بگیرم. منم چند وقته تنبل شدم وپست نذاشتم. از این روزا اگه بخوام بگم آروین وباباش سرشون با هیئت و دسته گرمه منم تو خونه تنهام. هفته پیشم شمال رفته بودیم که خوش گذشت. ...
21 آبان 1392

تولد آقا شایان و تولد امیر علی خان

هفته پیش دو تا تولد رفتیم که  اولی تولد آقا شایان بود که اون شب آروین پسر خوبی بود و اصلا اذیت نکرد. دو تا عکس بالا رو قبل از رفتن توی خونه از آروین عزیزم گرفتم. و اما تولد امیر علی که اون روز آروین اصلا سر حال نبود . فکر کنم خوب نخوابیده بود. وقتی رسیدیم اونجا سر و صدا و رقص نور اذیتش میکرد اولش که گوشاشو گرفته بود و میرقصید. اون روز آروین یه جور دیگه شده بود خیلی اذیت کرد خلاصه نذاشت به من خوش بگذره. ...
15 مهر 1392

سفریهویی نصفه روزه به شمال

سفر ما این جوری شروع شد که دختر عمه علی یه ویلا خرید تو شمال و قرار بود برای بردن وسایل یه روزه برن اونجا و به ما هم گفتن که باهاشون بریم . قرار شد صبح زود را بیفتیم. البته ما قرار شد شب برگردیم چون علی جون فرداش کار داشت. اینم آروین عزیزمه ساعت ٦ صبح خیلی سر حال. قربون اون خندت. اینجا هم برای صبحانه وایستادیم این هم هنر نمایی عکاسی آروین خان اینجا میخواستم از آروین با علی و ارشیای عزیز عکس بگیرم اما مگه میذاشت ایجا هم آروین تازه از خواب بیدار شده بود و چسبیده بود به من. اصلا نفهمیدیم چطوری شب شد و راه افتادیم که برگردیم سفر کوتاه و خوبی بود. موقع برگشتن هم آروین از بس شیطونی کرده بود...
7 مهر 1392