آروین عزیز مامانآروین عزیز مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

آروین عسل مامان و بابا

بالاخره تونستم

خیلی وقت بود که میخواستم یه وبلاگ برای پسر نازنینم درست کنم. امشب تونستم البته به کمک بیخوابی. اروین جان امیدوارم یه روز از خوندن این مطالب لذت ببری. دوست دارم ...
8 شهريور 1392

اولین استخر

چند روز پیش بابایی به آروین و باربد گفته بود که یه روز میبردشون استخر. بچهها خیلی ذوقزده شده بودن بالاخره روز موعود رسید و بابا بردشون استخر . باربد و عمه خونه عزیز بودن و ما رفتیم اونجا . به آروین وباربد گفته بودیم باید دست به سینه بشینید بچم خودشو بغل کرده. این خانوم خوشگل هم حلما جونه دختر خاله ندا که اومده بودن پیش عزیز بچهها تو استخر خیلی بهشون خوش گذشته بود از اونجا عکسی ندارم چون بابا علی جون فیلم گرفته ازشون که خیلی دیدنیه. اینم آروین بعد از استخر که حسابی خسته است.   ...
25 مرداد 1392

سفر شمال

خیلی وقت بود که ما تصمیم داشتیم بریم شمال اما همش کار پیش میومد و نمیتونستیم بریم . بالاخره هفته پیش با عمو فریدون اینا رفتیم شمال که خیلی خوش گذشت. آروینم با اینکه به خاطر سردی آب نتونست آب بازی کنه، اما بهش خوش گذشت. صبح موقع راه افتادن تا آروینو صدا زدم بیدار شد . پسرم دیگه بزرگ شده و تو ماشین اصلا اذیت نمیکنه البته بیشتر مسیرو خواب بود. هوا خیلی خوب بود ابری و کمی هم بارونی. موقع عکس گرفتن آروین اینطوری ژست میگرفت     این سفر سه روزه خیلی خوش گذشت آروینم خیلی اذیت نکرد .   ...
17 مرداد 1392

آروین خان هاپو می شود

آروین خان ما وقتی تو ماشینه دوست داره شیشه پایین باشه و بهش باد بخوره یه روز دیدم که مثل هاپو زبونشم در اورده بود بیرون خیلی با مزه شده بود.   ...
6 مرداد 1392

جدا خوابیدن آروین خان

چند وقت بود که تصمیم داشتیم آروینو شبا هم تو اتاق خودش بخوابونیم. قبلا بعد از ظهرا تو اتاقش میخوابید اما شبا نه. تختشو گذاشته بودیم بغل تخت خودمون و شبا اونجا میخوابید. عید موقع خونه تکونی میخواستم تختشو ببرم تو اتاق خودش که بابایی دلش نیومد جداش کنیم. اما چون اتاق خودمون خیلی گرفته شده بود به بابایی گفتم که تختو جابه جا کنیم حالا اگه هم تنها نخوابید یه مدت پیشش میخوابم. روزی که میخواستیم تختو جا به جا کنیم از صبح رو مخ بچم کار کردم . گفتم تختتو میبریم تو اتاق خودت اتاقت قشنگ میشه  بالشهای خوشگل برات میزارم  خلاصه از این حرفا. بابایی که اومد آروین دوست داشت زودتر این کارو بکنیم. ...
30 تير 1392

بدون عنوان

این روزا آروین خان ما برای عکس گرفتن ناز میکنه و نمیزاره یه عکس خوب ازش بگیریم . بیشتر دوست داره اون ازمون عکس بگیره. انصافا هم عکسهای خوبی میگیره. چند روز پیش داشتیم میرفتیم بیرون و وقتی حاضر شدیم دیدم که آروین نشسته روی مبل وفرصت خوبیه برای عکس گرفتن قربون اون ژستت اینم چند تا عکس از پارک رفتن آروین خان آروین عاشق سرسره است و توی پارک فقط سرسره سوار میشه و به سرسره میگه سرسرو اینم آروین ورزشکار هفته پیش با عمو فریدون اینا که پسر عمه علی جونه رفته بودیم توچال و خیلی خوش گذشت. عمو فریدون و سپهر عزیز و آروین   ...
25 تير 1392

نامه ای به پسرم

سلام عزیز دلم. سلام همه زندگیم. این روزا تو خیلی شیرین زبونی میکنی. میای بهم میگی مامان دوست دارم وقتی بهت میگم منم دوست دارم میگی من عاشقتم دیگه نمیدونم چی بهت بگم . یه لذتی داره که نمیشه توصیفش کرد. اگه دستم یا پام بخوره به جایی ودرد بگیره میدویی میای منو بوس میکنی قربون مهربونیت برم. اگه ببینی  توی tv دونفر دارن دعوا میکنن میگی مامان من اینا رو دوست ندارم.وقتی با تلفن با  کسی حرف میزنی اول میگی دلم تنگ شده بعدش هم میگی برام پاستیل بخر آخه تو عاشق پاستیلی قربونت برم. از شیرینی تو هرچی بگم کم گفتم. بودن تو و داشتن تو یه موهبت خیلی بزرگه . عاشق بغل کردن و بوسیدنتم. وقتی بوست میکنم میگی مامان سیر شدی منم میگم نه مگه میشه از...
12 تير 1392

تفریحات تابستونی آروین خان

این چند روز به آروین خیلی خوش گذشت. چهارشنبه قرار بود با عمو حسن اینا بریم تاتر کمدی.قبلش آروین و بردیم پارک حسابی بازی کرد. بعدش هم رفتیم تاتر. خیلی تاتر جالب و خنده داری بود . انقدر خندیده بودیم که لپامون درد گرفته بود آروین هم خیلی خوشش اومده بود . دست میزد و انقدر محو نمایش شده بود که حواسش به هیج جا نبود   دیروز هم با عمو آرش و دختر گلش عسل خانوم رفتیم کن سولقان اما سر از امام زاده داوود در آوردیم. آروین هم اصلا اذیت نکرد قربون اون پاهاش برم پا به پای ما اومد.     اینم آروین خان در حال بازی با کادوهای تولدش اینم...
9 تير 1392